وجودم سرشار از محبت توست ای گنجینه ی زندگی. آبان ۹۳ است و یک عصر پاییزی در روز پنجشنبه، مادر هوای گشت و گذار به سرش زده ، بماند که کل تابستان کمتر همچین هوس هایی می کرد. گشت و گذار هم خلاصه شد در ماشین گردی، بعد پارک گردی، بعد کمی خرید که در تایم زیادی پسر خوش خواب ما که عصرها حتی چرت هم نمی زند چه رسد به خواب، خواب بودند. البته هر وقت که سوار ماشین می شویم، مخصوصا بعد از ظهرها پسرمان چرتی میزنند و عادت دوران نوزادیشان پا برجاست. خلاصه در روز گشت و گذار در کنار پارکی ، البته سوار بر ماشین مشغول خوردن کوکوی مامان پز بودیم که یک عدد گربه ی گرسنه نظرمان را به خود جلب کرد و ما هم دلرحم ، مقداری کوکو بهش دادیم. گربه ...