امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

سیب بهشتی من

سی و دو ماهگی نفسم

1393/9/12 23:54
141 بازدید
اشتراک گذاری

 

وجودم سرشار از محبت توست ای گنجینه ی زندگی.

آبان ۹۳ است و یک عصر پاییزی در روز پنجشنبه، مادر هوای گشت و گذار به سرش زده ، بماند که کل تابستان کمتر همچین هوس هایی می کرد.

گشت و گذار هم خلاصه شد در ماشین گردی، بعد پارک گردی، بعد کمی خرید که در تایم زیادی پسر خوش خواب ما که عصرها حتی چرت هم نمی زند چه رسد به خواب، خواب بودند.خیال باطل

 البته هر وقت که سوار ماشین می شویم، مخصوصا بعد از ظهرها  پسرمان چرتی میزنند و عادت دوران نوزادیشان پا برجاست.

خلاصه در روز گشت و گذار در کنار پارکی ، البته سوار بر ماشین مشغول خوردن کوکوی مامان پز بودیم که یک عدد گربه ی گرسنه نظرمان را به خود جلب کرد و ما هم دلرحم ، مقداری کوکو بهش دادیم. گربه که از طعم کوکو خوشش آمده بود با یک میوی جانسوز ما را وادار به تکرار کارمان کرد. بعد یک تکه نان دادیم که آنرا هم خورد و بعد پسرک ما هوس پاپ کرن دادن به گربه را کرد و با وجود تکرار چندین باره گربه راضی به خوردن نکرد. پسرک ما غرق درشور و نشاط گشته بود از برنامه پذیرانی گربه گرسنهنیشخندنیشخند

بعد از کوکو خوران خواستیم چند قدمی در پارک پیاده روی کنیم غافل از اینکه لشکری گربه گرسنه همراهیمان خواهند کرد، و ما فرار را بر قرار ترجیح دادیم.

و این پسر گرسنه ی ماست پس از بازگشت که هوس کوکو کرده و هی ماجرای کوکو خوردن گربه را با زبان شیرین و دلچسبش برایمان تعریف می کند.

 و مادری که در میان عکسهای گرفته شده در پارک عکس تکی دلبندش را پیدا نمی کند و دوربین به دست می شود.

 

چرا مامانم به حرفم گوش نمی کنهسوال

 

و اینجاست که حوصله ی دردانه ام از عکس گرفتن به سر می رسد و خواسته ی خود را با جدیت بیان می کند.

 

 

 و حال کوکو خوران و با یاد کردن از ماجرای کوکو خوردن گربه که تا چند وقت ادامه داشت و به گوش عده ی زیادی هم میرسید . امیرعلی ما نه تنها از آن ماجرا بسیار یاد می کرد بلکه فیلمهای آنروز را هم به کررات تماشا میکرد و خاطره ی شیرینی برایش شده بود. پس یادمون باشه پسرمون رو باغ وحش ببریم ببینیم اونجا چه ذوقی میکنه عزیز مادررر.

 

 

 

 

امیرعلی در خونه ی مادربزرگ و ماشینی که یک سال و نیم است خاک می خورد، و عجیب است که هر وقت شارژ ماشین تمام میشود پسر ما هوس رانندگی می کند، آنهم از دور و تماشای ماشین رانی با کنترل توسط شخصی دیگر.

 

عزیز مادر در اتاق خاله و  در حال خرابکاری در حالیکه تازه از مهمانی برگشته و هدفش شکستن دستبند است.

 

 

مدلی دیگر از دستبند بازی،

 

 

مامان چرا این نمی شکنههههه.

 

 

و بعد یک آن که صدای باز شدن در را حس کرد دستبند را نقش زمین کرد که البته پسر ما از خاله ی مهربونش ترسی نداره که هیچ ،  بلکه پر دل و جرعت هم می شود بس که بی دریغ محبت می کند این خاله ی مهربان. و تعجب مادر هم از این بود که واکنشی که در برابر بکن نکن های من دارد را چرا حال از خود نشان داد، شاید خود احساس کرده بود که کار اشتباهی می کند.متفکر

 

 

دردانه مادر در حال دلبری با ژستها و خنده های  شیرین و دلچسب.

 

 

 

 

 

و این داستان ادامه دارد و پسرک ما باز مشغول دستبند کشی است، و این بار از نوع رنگی رنگیقهقهه

 

 

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)